رد شدن به محتوای اصلی

مردی که سنگ قبر خودش بود



 
پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود
+;نوشته شده در ;2008/2/20ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

Jozeph گفت…
چهارشنبه 1 اسفند1386 ساعت: 15:19

یه مدت نبودم خوب فعال شدی علی جاننتونستم بیام شرمندهالبته شما کارتون خیلی درسته
کوچیک گفت…
چهارشنبه 1 اسفند1386 ساعت: 16:27

تو فوق العاده ای!!! حتی قبل از کشف کامپیوتر!!! راستی این و یادمه.....
گلابتون گفت…
پنجشنبه 2 اسفند1386 ساعت: 0:4

در حد و اندازه شاهکاره!
dancer گفت…
پنجشنبه 2 اسفند1386 ساعت: 16:17

یه جوری شدم
اسپایدرمرد گفت…
پنجشنبه 2 اسفند1386 ساعت: 17:55

صادق خان با کامپیوتر جور در نمیاد همون سایه روشن قلم راپید بیشتر جوره..
پنجشنبه 2 اسفند1386 ساعت: 22:17
سارا.ک.ب گفت…
شنبه 4 اسفند1386 ساعت: 21:55

سلام علی جان. چطوری؟ نیستی این روزا؟!!! استعداد از سر و روت میباره. اون کله پر از سوژه های نابه.حیفه داره هدر میره. اما من فکر کنم زیادی منتظر باز شدن یخ قلمت موندیا.... یکی دیگه بخر شروع کن ما منتظریم
bITA گفت…
یکشنبه 5 اسفند1386 ساعت: 16:3

اشکالی نداره ، چون زمان آق صادق هم کامپیوتر، و حتی (!) اینترنت هنوز کشف نشده بود، و گرنه ایشون به جای دختر اثیری با اون اخلاق گندش، سرش رو با دخترهای چت روم ها گرم می کرد و الآن به جای سنگی بر گوری ، کلی نوه و نتیجه به جای گذاشته بود ... شاید هم عمرش به دنیا بود هنوز !
دوشنبه 6 اسفند1386 ساعت: 17:15

سلامبا عشق و شهوت به روزم
تارا گفت…
سه شنبه 7 اسفند1386 ساعت: 15:1

سلام علی جان می شه خواهش خودم رو دوباره تکرار کنم ازت و شما هم اجابت کنید؟لطف می کنید آدرس و نمایشگاه دوسالانه کاریکاتور که قرار بود توی شیراز باشه رو برای من توی وبلاگم کامنت بذارید ؟؟؟؟ خیلی ممنون می شوم بدونم اصلا کاریکاتوری از شما پذیرفته شد توی دوسالانه یا نه؟روزهای خوبی در پیش داشته باشی و همیشه موفق باشی
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
کارهای من در دوسالانه پذیرفته نشد . اما وقتی رفتم کارها را پس بگیرم یکی از کاریکاتورها را پس ندادند و گفتند قرار شده یک نمایشگاه بزنیم ! همون کاریکاتور شیطان و آقا زاده اش . راستی ما امسال شیراز نمیریم ! بس که شما شیرازی ها ما را تحویل گرفتید !! میریم اصفهان ...یه عالمه رفیق داریم اونجا !!
فانتازیو گفت…
چهارشنبه 8 اسفند1386 ساعت: 11:59

عالیه،تبریک میگم بهتیاد هفته نامه "توانا" افتادم،ماجراهای اقای "کا" اثر مانا نیستانیکارات حرف ندارهاز این به بعد کامل بهت سر میزنم البته قبلش برم ارشیوت رو کامل بخونمآنگ وبتم حرف ندارهراستی لینک هم کردمت.بعد از سالها خاطره هفته نامه توانا برام زنده شد!!!
bITA گفت…
چهارشنبه 8 اسفند1386 ساعت: 18:21

دنبال بز می گردید؟ همونجاست در گرانیگاه ِ حیاط ! اگه ندیدید، عکس زوم بگیرم !راستی ما اسباب کشی داریم. بیاید ببینید...
شنبه 11 اسفند1386 ساعت: 22:28

سلام علی جان .. بذاریم به حساب اینکه علی تجدد با عشق آشتی کرده ؟.......تقریبا میشه گفت آپ کردم

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در ...