رد شدن به محتوای اصلی

یخ زدگی جوهردان !

دستم یخ کرده ..مرکب از سولاخ راپید بیرون نمی آد ، این روزها سگ از خانه اش بیرون نمی آد چه برسه به جوهر ..به قول مسعود کیمیایی : سرمای بی پیریه ..*نده و سوپورو با هم میکشه !!

یک کار آرشیوی ببینید تا شاید خورشید، مهر مادری اش را از سر گرفت

پ .ن : خانم دکتر ممنون

+;نوشته شده در ;2008/1/16ساعت;14:46 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

شنبه 29 دی1386 ساعت: 23:34

سلامقشنگ بود . من شمارا لینک کردم
بادسوار گفت…
یکشنبه 30 دی1386 ساعت: 3:8

سلام تحویل نمی گیری؟ اگه می پرسیدی چی از این می فهمیم من نمی تونستم جواب خاصی بدم (از شدت تلاطم استعداد!!!) اما بی اغراق خیلی خوشم اومد.... اجازه هست کپی بردارم ازش؟
سارا.ک.ب گفت…
یکشنبه 30 دی1386 ساعت: 14:45

سلام علی جان...من منتظرم که بشنوم فکر کنم یه چیزایی برای گفتن داشته باشی
سارا.ک.ب گفت…
یکشنبه 30 دی1386 ساعت: 14:47

هوا سرد است. همه چیز یخ زذه حتی خون در رگ تاک
بادسوار گفت…
یکشنبه 30 دی1386 ساعت: 18:55

سلام ممنون... ببین چندتا عکس از طبیعت گذاشتم .. خودم خیلی خوشم اومد.. احتمالا تو هم از یکی دوتاش خوشت میاد.. دوست داشتی بیا...
چهارشنبه 3 بهمن1386 ساعت: 17:19

من موس ام یخ زده!!
bITA گفت…
چهارشنبه 3 بهمن1386 ساعت: 18:35

من قلبم هم یخ زده، چه برسه به لوازم التحریر و ترسیمم ...!بادکنک امنتر از صندلی چرخداره، وقتی پا-بال نباشه و شخص ساکن تهران! دوست دارم ترکیب طوسی و سرخ رو ...
پنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 2:2

سلامبا یه سیب بی رحم به روزم
... گفت…
پنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 13:10

شماهم که کم اپ میکنیدولی خوب... شیراز میروید برای عید یا نه
پنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 15:14

و حالا با شباهت ناگزیر کیلو چنده به روزم
طیبه گفت…
پنجشنبه 4 بهمن1386 ساعت: 19:42

سلام بر استعداد درک نشده یا بهتر بگم کشف نشده ...خوبی شما ؟ممنون که اومدی رویام ...من فقط یه کار ازت دیدم و اونم به دلم نشست خیلی مفهوم داشت ...خیلی...واقعا استداد درک نشده ای ...راستی نگفتید از کدوم کارم خوشت اومده ؟؟؟ دوست دارم بدونم متنی که نوشتی هم خوندم خیلی جالب بود ...واقعا ظنز قویی داری که یه کاریکاتوریست باید داشته باشه ...یه چیزی بگم خوشحال باشید ...شما تنها نیستی ما رو هم کسی درک نمیکنه ...رویاهات رنگی هنرمند ...طیبه
شنبه 6 بهمن1386 ساعت: 14:32

مثل اینکه شما هم یخ زدینا . کار جدید دور و بر شما پیدا میشه ؟ من با یه کار قدیمی به روزم
bITA گفت…
یکشنبه 7 بهمن1386 ساعت: 15:4

کاریکاتوری از حاج زنبور عسل نداری ؟ و نسل بخت برگشته ما که با چشای پف کرده تماشاش می کنه ؟!
یکشنبه 7 بهمن1386 ساعت: 21:19

مي‌بينم قدرتِ داشتن لذت بيشتري دارد...
یکشنبه 7 بهمن1386 ساعت: 21:20

مي‌بينم قدرتِ داشتن، لذت بيشتري دارد...
لارا گفت…
دوشنبه 8 بهمن1386 ساعت: 3:23

منتظر کارهای خوبتون هستیم
الیاس گفت…
دوشنبه 8 بهمن1386 ساعت: 15:14

چقدر اسم علی تجدد برام آشناست............وای..............................جدی می گم.همدیگرو جایی ندیدیم؟!
دوشنبه 8 بهمن1386 ساعت: 18:4

چکش + شمشیر = ؟ به روزم
Jozeph گفت…
دوشنبه 8 بهمن1386 ساعت: 23:10

یادمه یکی شبیه این بود ولی داشت حلش میداد///؟از لوله های استادیم که انتظاری نبودراپید رو شاید..
چهارشنبه 10 بهمن1386 ساعت: 12:23

جناب تجدد ...یخ زدگی جوهر بالاخره یه روزی باز میشه. مخامون یخ نزنه ایشالا ...
سعید گفت…
دوشنبه 22 بهمن1386 ساعت: 16:23

....این وبلاگ به اندازه یک کیلو نوستالژی داره!ما که انگار از روز ازل با کیمیایی تو یه چاله می شا...یدیم ....

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو