رد شدن به محتوای اصلی

بد شانسی !

کلیک کن

پ.ن : کاریکاتوری که  " دوسالانه " لایق اش ندانست !

+;نوشته شده در ;2007/11/20ساعت;19:13 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

dancer گفت…
سه شنبه 29 آبان1386 ساعت: 21:30

بدشانسی چرا؟
سه شنبه 29 آبان1386 ساعت: 22:40

خیلی جالب بود به نظر من:کاریکاتوری که "دوسالانه" لایق اش نبود!ممنون که سر زدین این جا هم تخصصیه من همیشه کم می آرمسعی کردم این دفعه تخصصی ننویسم خوشحال می شم بازم سر بزنین
علی یوسفی گفت…
چهارشنبه 30 آبان1386 ساعت: 11:31

خب لابد به درد نمی خورد دیگه . اونا می می فهمن!!! یاد یک مثل بسیار زیبا افتادم : خر کجا داند ارزش زعفران را !!شاد باشی
زن قد بلند گفت…
چهارشنبه 30 آبان1386 ساعت: 11:33

می دونم یه کمی سخته اما واقعا مهم نیست... مهم اینه که ما اینجا می بینیمش و لذت می بریم ... واقعا من لذت بردم ...
فریبا گفت…
چهارشنبه 30 آبان1386 ساعت: 15:9

واقعا" که این فوق العاده استعلاوه بر مفهوم عمیق و غیر تکراریشطرح و اجراش هم عالیهخیلی دلم می خواد ببینم اونی که از نظر دوسالانه لایق بود چی بود!!!من بهش رای ویژه می دم و ممتاز
داریوش کبیر گفت…
چهارشنبه 30 آبان1386 ساعت: 15:24

کاره قشنگ و پر معنایی بود به نظرم / موفق باشید
فاطمه گفت…
چهارشنبه 30 آبان1386 ساعت: 19:8

حقه ی آفرینش... یاد کتاب دنیای سوفی (از یوستین گاردر) افتادم.
روان نویس گفت…
پنجشنبه 1 آذر1386 ساعت: 1:41

خلایق هر چه لایق!
روان نویس گفت…
پنجشنبه 1 آذر1386 ساعت: 1:42

اشاره داشتم هم به کاریکاتور ..هم به دوسالانه
روان نویس گفت…
پنجشنبه 1 آذر1386 ساعت: 1:44

اون تصویر جای خالی زندونی که آبی رنگه..خیلی زنده ست.. دست مریزاد:)
چپ کوک گفت…
پنجشنبه 1 آذر1386 ساعت: 9:46

از این یکی خیلی خوشم اومد. امروز از صبح که بلند شدم حال کاریکاتور تو رو داشتم.
پنجشنبه 1 آذر1386 ساعت: 17:59

من که لذت بردم.گور .... دوسالانه.
سارا.ک.ب گفت…
جمعه 2 آذر1386 ساعت: 0:37

قبلا هم گفتم...باز هم میگم مهم اینه که خودت راضی باشی... کارت عالیه دوست من
ندا گفت…
جمعه 2 آذر1386 ساعت: 11:33

وای این چقدر عالی بود!
لوسیفر گفت…
جمعه 2 آذر1386 ساعت: 12:47

گویا منم مثل دو سالانه شانس رویت کاریکاتورت رو نداشتم جناب تجدد! چون مشکل باز شدن تصویر، با کلیک کنید هم حل نشد!!!
سحر عجمي گفت…
جمعه 2 آذر1386 ساعت: 21:25

خيلي ايده خوبيهبخش كميك استريپ دوسالانه ديدني بود سطح كار ها خيلي پايين بودناراحت نباش من هم مثل خودت هستم!خود ما هم يه جورايي موضوع بدشانسي دوسالانه بودي
... گفت…
شنبه 3 آذر1386 ساعت: 11:44

وچه کسی دوسالانه را قبول دارد؟ها؟؟آها؟!
کاسنی! گفت…
یکشنبه 4 آذر1386 ساعت: 18:6

سلاماگر موضوع این کمیکت بد شانسی بوده که فکر می کنم این خوش شانسی باشه!ولی در کل کارهات خیلی خوبه. ولی به نظرم انتقادات باید از داورا باشه نه کس دیگه.موافقی؟موفق باشی...
×علی تجدد × گفت…
دوشنبه 5 آذر1386 ساعت: 9:44

به کاسنی : نه !
bITA گفت…
چهارشنبه 7 آذر1386 ساعت: 8:57

بد شانسی؟!شانس ؟!فکر می کنم همین جا مخاطب های بهتری دارید. من که خیلی خوشم اومد
بادسوار گفت…
دوشنبه 12 آذر1386 ساعت: 22:15

سلام خیلی خوشم اومد... خیلییییییییییییییییییییی....بی خیال شو این ... سالانه ها رو ....
تارا گفت…
سه شنبه 7 اسفند1386 ساعت: 14:57

زندگی زندونه وقتی نباشه شادی پرنده که بالش می شکنه دل غم به حالش می سوزهآره تو کارها و اکتهای خودت رو بچسب و به ماها حال بده ، سالانه و دوسالانه و سه و چهار رو ولللش!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو