رد شدن به محتوای اصلی

عروسی دوس داری یا عذا ؟

+;نوشته شده در ;2007/8/15ساعت;18:56 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

روباه!! گفت…
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 19:5

با حال بود ... دمت گرمزت زیاد
شراگیم گفت…
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 19:21

خونه جدید مبارک...عجب موزیکی...:) آهنگ فیلم زندگی دوگانه ورونیکا بود که چند وقت پیش در موردش نوشتم...مرسی...خیلی آرامبخشه...در مورد کارهات هم خیلی دوستشون دارم...عالی ن...بذار برم لینکت رو درست کنم
علی تجدد گفت…
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 19:59

ممنون شراگیم عزیز ...
... گفت…
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 22:38

میشه گفت خوبــــــــــه دیگه!
آفتابگردون گفت…
چهارشنبه 24 مرداد1386 ساعت: 22:55

سلام :موافقم . متاسفانه برای بعضیها هر کاری میکنن زندگی براشون راحت نمیشه . موفق باشی
شنبه 27 مرداد1386 ساعت: 0:0

اولا.. خونه ی جدید مبارک .. ایشالله ویلا بخریدوما .. منم با این پست غم انگیز خیلی دلم می خواست گیاه خوار شم .. ولی به قول خودت این کباب ترش ( و البته باقالی پلو با گوشت ) اگه بذارن !!حیف که قصد ازدواج ندارم وگرنه همین جا سوگند یاد می کردم تو عروسیم خون هیچ حیوانی ریخته نشه ! ( همگی سالاد فصل با سس هزار جزیره)
آتنا گفت…
شنبه 27 مرداد1386 ساعت: 9:7

سلام.خوبي؟من ديگه تو وبلاگ قبلي كار نميكنم خواستي يه سر به اين يكي بزن
م ر ی م گفت…
شنبه 27 مرداد1386 ساعت: 21:37

سلام داداش گل خودم...خوبی؟؟مبارکه چه فضای قشنگی!بهت تبریک میگم عزیزم...نه نیومده برات که آف گذاشتم و توضیح دادم مگه نگرفتی؟
م ر ی م گفت…
شنبه 27 مرداد1386 ساعت: 21:38

علی دلم می خواد گریه کنم...فقط همین....
علی یوسفی گفت…
یکشنبه 28 مرداد1386 ساعت: 11:1

علی . خانه ی نو مبارک . مطمئن باش از بلاگفا پشیمان نمیشوی ! سرویسی سبک واست و جای کار بسیار دارد . راجع به انتقال آرشیوت به بلاگفا : تا آنجا که من می دانم فقط پارسی بلاگ قابلیت انتقال مطالب دارد . البته نمی دانم . حتما راهی هست! از آقای بو ترابی برایت می پرسم . تو هم به وبلاگ شیرازی -مدیر بلاگفا برو . برایش نظر بگذار یا میل بزن و مشکلت را در میان بگذار . بعید می دانم یارو جوابت را بدهد! راجع به عزا هم نیم دانم چرا به صورت "عذا " نوشتی . اگه عمدی بوده . ممنون میشم علتش رو بگی . می خواستی تشابهش رو با غذا مطرح کنی؟ یا با عذاب بررسیش کنی . اگه هم سهوی بوده که خوب . اصلاحش کن رفیق .مواظب خودت باش
فاطمه گفت…
یکشنبه 28 مرداد1386 ساعت: 13:49

سلام خیلی قشنگ بود ،این جام خیلی قشنگه،موفق باشین
علی تجدد گفت…
یکشنبه 28 مرداد1386 ساعت: 14:3

به علی یوسفی : فکر نمیکنم فرقی بکنه !
روباه آبی گفت…
یکشنبه 28 مرداد1386 ساعت: 18:23

خوش به حال گوسفندها که تکلیفشون رو میدونن
نمکپاش گفت…
دوشنبه 29 مرداد1386 ساعت: 7:47

در مورد نظرت تو وبم باید بگم کمتر کسی می تونه واقعیت پشت نوشته هامو بفهمه.امیدوارم گرفته باشیبازم میام.تو هم بیا.می بینمت...
نمکپاش گفت…
دوشنبه 29 مرداد1386 ساعت: 7:48

کاریکاتوره هم قشنگ بود.جدی می گم.مرسیبازم میام.تو هم بیا.می بینمت...
Jozeph گفت…
دوشنبه 29 مرداد1386 ساعت: 18:39
فریبا گفت…
سه شنبه 30 مرداد1386 ساعت: 10:27

منزل نو مبارک عزا یا عروسی چه فرقی می کنه وقتی قراره دیگه نباشیم؟(یاد فیلم دیپارتد افتادم اون جمله’ شاهکار اول فیلم که می گه: وقتی اسلحه ای طرفت نشونه گرفته شده دیگه چه فرق می کنه دزدی یا پلیس؟! )
آفتابگردون گفت…
سه شنبه 30 مرداد1386 ساعت: 18:48

سلام :من منتظر طرحهای زباتون هستم
گمشده گفت…
چهارشنبه 31 مرداد1386 ساعت: 0:20

می دونی اونایی که استفاده دوگانه دارن برای هر دو جا می رن
ریحانه ک.ب گفت…
یکشنبه 11 شهریور1386 ساعت: 2:50

کاریکاتور های شما خیلی قشنگه واقعا زیباست و پر معنا.....اهنگ زمینه هم محشر و بسیار غم انگیزه مثل مفهوم کاریکاتورها.....

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو