رد شدن به محتوای اصلی

فیلمنامه غیرت ملی !

;;;;;;;;;;

;

;;;;;;;;

;داخلی; / دادگاه

جلسه رسمی است

قاضی : شما به اغتشاش ، رعب و وحشت ، بر هم زدن نظم عمومی وخصوصی و ورود غیر مجاز به حریم خصوصی افراد متهم هستید ..اگر دفاعیاتی دارید میتونین برای دادگاه قراعت کنید

( معاون قاضی جلوتر می آید تا چیزی در گوش قاضی بگوید ) : جناب قاضی اصل کاری; یادتون رفت!;

قاضی : چی ؟

- توهین به مقدسات آذری ها ( ترکها )!

قاضی : اوه راس میگه ! شما به حتک حرمت به هموطنان; آذری نیز متهم هستید در این باره چی دارین بگین ؟

متهم : جناب قاضی من اول از همه صلاحیت این دادگاه رو قبول ندارم .بعدش هم من در حضور هیئت منصفه فقط صحبت میکنم ...تازشم شما خودتون از هموطنان عزیز آذری هستین معلومه که آخرش چی میشه دیگه بزن تعطیل کن دادگاه رو !!

قاظی با چکش به میز میکوبد لیوان آب روی پرونده بر میگرددو حضار می خندند !

- نظم دادگاه رو رعایت کنید ( پرونده را به معاونش میدهد تا روی شوفاژ بگذارد که خشک شود ) کی گفته من ترک هستم ؟ من لحجه ام اینجوریه فقط ..اون هم به خاطر چند سال پیشه که در یکی از شهرهای آذری زبان ;دانشجو بودم ..چی شد آقا خشک شد ؟..بعدش هم شما احتیاج به وکیل ندارید ..جرم شما اونقدر سنگین هست که هیچ وکیلی پرونده شما رو قبول نکرد ..حالا اگه میخوای زودتر به پرونده ات رسیدگی بشه دفاعیات خودتو شروع کن ..چی شد این پرونده ؟

متهم : جناب قاضی این من هستم که اعتراض دارم ...بله من! ..ما موجودات بیچاره چه گناهی کردیم که همیشه باید سرکوفت بخوریم ..همش باید له بشیم ..تحقیر بشیم ...بیرون انداخته بشیم ؟..ما به خودی خود موجودات نفرت انگیزی هستیم ..چرا شما با تشکیل این دادگاه های ساختگی بر نفرت مردم از ما می افزائید !!؟..مگر اون سالی که ;فرانس کافکا اون کتاب شیطانی را نوشت و موجودی خبیس را به یک سوسک تبدیل کرد ما اعتراضی کردیم ؟ بانک ملی آتش زدیم ؟..روزنامه آتش زدیم ...؟ تو خیابون راهپیمایی کردیم ؟ بیانیه صادر کردیم ؟نه جناب قاضی ما این کارها رو نکردیم ! این همه کارتون و فیلم علیه ما ساخته شده ..ما دم بر نیاوردیم و سیاست تساحل وتسامح را پیش گرفتیم ...( لیون آبی را که جلویش قرار دارد بر میدارد تا آب بخورد لیوان خالی است ! سر جایش قرار میدهد ..!)

قاضی که در صندلی اش فرو رفته خودش را صاف; میکند

- کی گفته ما به شما بی احترامی میکنیم ؟ اگه نمیدونی بدون.. یکی از رمزهای بی سیم پلیس ما در سالهای سازندگی ;این بود : از سوسک سیاه به خر مگس ! و بالعکس !!

- جناب قاضی در این مدتی Ú©Ù‡ من در بازداشت بودم بدترین شکنجه ها Ùˆ تحقیرها را تحمل کردم ;..چندین وچند بار منو تا پای دمپایی بردند; Ùˆ زحله مرا ترکاندند ! بازجوی من نقاب قرمز رنگی میزد Ú©Ù
‡ رویش با حروف بزرگ Ùˆ زرد عبارت
Pif Paf ;نوشته شده بود !.. قلمی را که به من داند تا اعترافات خودم را بنویسم از نوعی قلم ضد سوسک بود که باعث افسردگی سوسکها می شود ! واثرات آن هنوز هم در من وجود دارد ...چندین بار سکانس آخر کارتون زندگی یک حشره را برایم نمایش دادند که رئیس سوسکها خوراک اون گنجشک قوی هیکل میشه ...این عدالت نیست ...این...عد.. ا....ل...ت ...نی...س....ت....( به گریه می افتد )

;

;

دیزالو به چهره تک تک حضار که احساساتی شده اند ...موزیک ابتدائی فیلم تایتانیک روی این صحنه است ..کات به متهم که لیوان آب را بر میدارد تا جرعه ای بنوشد اما لیوان خالی است ..دیزالو به قاضی که ا اشاره سر و صورت ه معاونش میگوید که پرونده خشک شد یا نه ...فید اوت !

فید این :

قاضی : رای دادگاه بعد از رسیدگی مجدد مجرم بودن متهم را تائید و اورا به یکسال دوری از کابینت آشپزخانه

دستشویی ...حمام ...روزنامه ایران !!! محکوم مینماید !..این رای ...

متهم : ...نه.....من اعتراض دارم ....نه ...

قاتضی : ...قابل فرجام خواهی بوده ...

- این عدالت نیست ....جیر جیر ..جیر ...

- و متهم ....

- آی ....جیر جیر ...من اعتراض دارم ...

خارجی / بیرون دادگاه / روز

معاون قاضی در حالی که موبایل اش را به قاضی که در حال پائین رفتن از پله های دادگاه است نشان میدهد :

قربان بیبینید چه مسیجی برام اومده !

- ها چیه بخون ..؟

آقا یه روز یه ترکه میره ....

فید اوت

تیتراژ میرود ...صدای خنده و ریسه رفتن روی نوشته هاست !

Fine !

;

+;نوشته شده در ;2006/5/27ساعت;11:10 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو