رد شدن به محتوای اصلی

روشن فکر کاسب

; ;;;;;;

دایی جان ناپلون : کار کار انگلیسی هاس

مسافر کوچولو : اما به نظر من کار کار بی شعوراس !!

*; *; *

معلمی داشتیم که باعث و بانی; مشکلات مملکت را شیطان بزرگ می دانست! حتی دیر آمدن ما به کلاس !!

البته این مشکل از جاهای دیگری آب می خورد(سر چشمه این آب روان از کجاست ..؟!!)

چند وقت پیش ایمیلی به دستم رسید و این عکس داخلش بود بار اول که دیدم مثل خیلی های دیگه با خودم کلنجار رفتم تا ببینم واقعا شباهت داره یا نه ! ولی من چقدر مثل سازنده این کار احمق بودم ! در لحضه اول هیچ با خودم فکر نکردم که کسی که واژه لاتین کوکاکولا را پپسی می خواند چطور می تونه از کج و معوج کردن اون یک عبارت تازه پیدا کنه تا به خیال خودش مچ شیطان بزرگ را بگیره ؟!!

برادر یا خواهر بی سواد من!! این همه وقت گذاشتی و این شاهکار را ساختی ! چرا راه دوری میروی ؟ تا به حال ریش مدرس را گشتی ؟ که داخلش همه جور حیوانی به غیر از شپش پیدا میشود ؟ تا به حال با هزار تومنی ور رفتی ؟ فقط بلدی آرم " پپسی " را به چالش بکشی ؟!! و شیکاگوبولز را برعکس کنی ؟; حالا هم که یک عده دیگر نه گذاشتند و نه برداشتند مجسمه آزادی را به زانو در آوردند !!

ما یا زیادی می فهمیم یا نفهمیم !!

;

* * *

;;دایی جان ناپلون : با این احمقا باید چیکار کرد ؟

مسافر کوچولو ( در حالی که پا روی آن یکی پایش می اندازد و چانه اش را به طرز حرص در بیاری می خواراند) : باید بردشون سانفراسیسکو !!

همین !

+;نوشته شده در ;2006/4/8ساعت;11:26 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو