رد شدن به محتوای اصلی

;

;

;

گربه مثل پلنگ است یا پلنگ گربه سان ؟ نمیدانم ! اما هر وقت گربه ای را در حال ور رفتن با کیسه زباله و ورجه وورجه کردن روی دیوار و بام خانه ها میبینم با خودم می اندیشم که اگر یک شیر یا ببر یا هر گربه سان دیگر الان اینجا بود و این صحنه را میدید با خودش چه می اندیشید ؟ از این همه حقارت و این همه کوچک بودن فامیل خود شرمسار نمی شد ؟ من اگر جای آن عالیجنابان بودم به قول معروف تو گوشش هم می زدم ! اما من نیستم !!

شاید چون خودم هم مثل آن گربه مادر مرده هستم !!; برای همین بود که گربه ها را همیشه پلنگ بی غیرت میخوانم !! بی غیرتی اش به حدی رسیده که داخل تخت خواب مردم میشود که اکثر این مردم از خواهران دینی ما تشکیل می شود!!

....................................................................................................................

;نمی دانم ! چرا با اینکه این گربه هه; با من بد است ، مرا دوست ندارد ، به من پشت میکند و حتی مرا گاز میگیرد اما دوستش دارم ؟!!

خیلی چیزهای دیگر هم نمیدانم !

نمی دانم چرا این گربه خپل و تنبل برای یکبار هم که شده خودش را تکانی نمیدهد ، تا اینهمه کک و شپش را از خودش بتکاند ، دور بریزد و پاک شود ؟!!

نمیدانم ! چرا این گربه هه ربع قرن است که سرش را داخل کیسه زباله کرده و به آشغال خوردن عادت کرده ؟

چرا اینقدربی غیرت شده ؟

چرا به رقصیدن علاقه پیدا کرده ؟ آن هم از مدل گربه رقصی ؟!!);

خیلی چیزهای دیگر هم هست که نمیدانم اما این را خوب میدانم که :

چه آن وقت که شیر بودی وبعد گربه شدی و حالا که پیشی هستی !! نمیتوانم نادیده بگیرمت با همه شپش هایت !!

;(( توضیح واجب : خودم میدونم که گربه اینجوری جیش نمیکنه ! واین آداب خلای سگاست اما آخه اینروزا گربه هه سگی شده!! هم اعصابش و هم ترسش !!!)

.................................................................................................................

;مسافر کوچولو گل رزشو زد زیر بقلش و رفت که بخوابه .... هفتاد میلیون خوابن تو هم برو بگیر بخواب !!

شب به خير !

;

+;نوشته شده در ;2006/1/15ساعت;19:35 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;