رد شدن به محتوای اصلی

به تماشا سوگند

و به آغاز کلام

وبه پرواز کبوتر از ذهن

;; واژه ای در قفس است ...

;

آهای کسی اینجا نیست ؟ آهاااااااااااااااااااااای ی ی ی ی ی ! هیچکی نیست ؟ خب... مثل اینکه اینجا خالیه ! ...!بچه ها پیاده شین یه جایه خالی پیدا کردم اینجا دیگه از این به بعد مال ماست ! ..ماله خود خودمون;; ...مثل اینکه اینجا صاحاب نداره !..از این به بعد ما صاحبش ایم !!

من مسافر کوچولو هستم از همون سیاره کوچیک خودم اومدم با یک گل رز کوچولو که تو شیشه نگهش میدارم! من وگل رزبا یه خورشید خانم که از گل کوچیکمون نگهداری میکنه ! پدر این گل وبه من داده وقتی گل رزو به من داد ساقه اش شکسته بود و حالا حالا ها کار داره تا بتونیم ساقه اش را صاف نگه داریم; اما خب پدر این گل و به من داده و نمیشد دستشو رد کرد ! می شد؟ من و خورشید خانم هر روز از اون مراقبت میکنیم تا یه روز خوبه خوب بشه تا بتونه کمرشو راست نگه داره و تازه اونقت همه می بینند که چه گل رز زیبائیه

بگذریم !

من ازاون بالا همه جا رو می دیدم; و همه چیزو میدونم و قانون این مملکت و میدونم، میدونم که نباید حرف مفت بزنم!! و میدونم که نباید زیادی قاطی جزئیات بشم ومیدونم که زیادی نباید وول بخورم ! حالیمه ،اینا رو خوب میدنم وخلاصه میدانم که اگر سبزه ای را بکنم خواهم مرد !!

;من کارم طراحی وکارتونه; و میخوام بعد از اینهمه کارکردنهای زیر زمینی و زیر خاکی حالا خودمو گردگیری کنم و نیزه ام را ( که قلمم هست!) بردارم و مثل دون کیشوت دنیا رو از همه ناپاکی ها نجات بدم !مثل رابرت دنیرو تو فیلم "راننده تاکسی " شهرمونو از شر همه" بی غیرتا " پاکه پاک کنم !! آی کجاست چاقوی دسته سفیده کاره زنجونم !!! خلاصه يک دنیایی دارم که نگو !!

بهتره آماده بشم خیلی کار دارم ..حالا اول باید وسایلمو آماده کنم .. از کجا شروع کنم ؟

+;نوشته شده در ;2006/1/12ساعت;19:31 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

شهرزاد گفت…
جمعه 20 فروردین1389 ساعت: 20:17

inhame neveshte ba aghazi sade neveshtehat marekan!!!!age khasti ye sari bezan manam bloge kohnamo dour andakhtam ba ye jadid minevisam!!!!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

مردی که سنگ قبر خودش بود

  پ. ن : پر واضح است که زمان کشیدن این کاریکاتور کامپیوتر هنوز توسط بنده کشف نشده بود + ;نوشته شده در ; 2008/2/20 ساعت;14:55 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;