رد شدن به محتوای اصلی

ساخت چین

پ.ن : و اینک کاریکاتور پس از مدتها..

+;نوشته شده در ;2008/4/15ساعت;15:50 توسط;.:ALITAJADOD:.; |;

نظرات

مرتضی خسروی گفت…
سه شنبه 27 فروردین1387 ساعت: 20:0

سلام دوست خوبم واقعا خوب کار شده حسابی خندیدم اتفاقا این روزها خودمم زوم کرده بودم روی استعمار اجناس چینی با مطلب طنزی با نقش افرینی توکا به روزم...
bITA گفت…
چهارشنبه 28 فروردین1387 ساعت: 9:45

امیدوارم یه روز درک بشید ... حیف نیست ؟
_______________
ALITAJADOD پاسخ ميدهد :
خیلی کارهایی که دیگر همکارانم که در این دنیای مجازی هستند بلد هستند ، بلد نیستم . روابط عمومی ندارم و هیچ وقت برای کشاندن مخاطب به اینجا تلاش نکردم . کامنتی نگذاشتم تا کسی را به دیدن اینجا تشویق کنم ...با این حال درک شدنم روز به روز کمرنگ تر می شود . اما ، عادت کردیم خواهر !
----------------- گفت…
چهارشنبه 28 فروردین1387 ساعت: 15:36

کارت حرف نداره !! بی نظیر بود!!
----------------- گفت…
چهارشنبه 28 فروردین1387 ساعت: 15:37

اصلاً نمی دونم چه جوری باید ازت تعریف کنم , خدا کنه لیاقت این کار و داشته باشن و به یه جایی برسه!!
----------------- گفت…
چهارشنبه 28 فروردین1387 ساعت: 15:38

آمین!!!
مرتضی خسروی گفت…
چهارشنبه 28 فروردین1387 ساعت: 19:0

من به دوستی با توکا افتخار میکنم...دوست من همینطور به دوستی با شما....و همه ادمهای اطرافم کسی رو از خودم تا بحال نروندم...
اسپایدرمرد گفت…
چهارشنبه 28 فروردین1387 ساعت: 22:53

کامنتم بی ادبیه خصوصی میفرستم! شاید اینجا رو خانواده بخونه!!-----ولی چرا شکم خانوم هنوز متورمه!؟ بازم هست!؟ تو کار عمده است انگار..!
امین گفت…
جمعه 30 فروردین1387 ساعت: 10:13

هرچی سعی کردم نتونستم کاریکاتور ها رد ببینم . ولی فکر کنم قشنگه به به
مرتضی خسروی گفت…
جمعه 30 فروردین1387 ساعت: 16:16

به روزم با کاریکاتور.......
شهرزاد گفت…
شنبه 31 فروردین1387 ساعت: 12:17

سلام علی جان. چقدر جالبه که تو همیشه پس ذهنمو میبینی و میفهمی اون نوشته در چه حالی و برای چی نوشته شده. واقعا که هم دیدت با بقیه متفاوته و هم ذهنت و من چقدر خوشحالم که خدا تو را آفرید!!!!!
----------------- گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 12:31

ما هم به خاطر آفریدن استعدادی که کسی لیاقت درک کردنش و نداشت خدا را شاکریم !!!!
z گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 12:40

کار شما حرف نداره , من خیلی کاریکاتور دوست دارم و تا حالا کاریکاتورای به این زیبایی ندیدم ! موفق باشید !!
z گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 12:46
م.پویش گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 13:21

آقای تجدد کارهای شما نیازی به تبلیغ ندارند ... من همیشه خواننده ی وبلاگ شما هستم و دست کم حس میکنم که کاراتون رو می فهمم ،در واقع بدون اغراق میگم که اسم "کاریکاتور" برای من" علی تجدد " رو تداعی می کنه ... راستی ظاهرا چینی ها همین یک قدرت رو از مردان کشورهای جهان 3 نگرفتند که البته شما با کاریکاتور این رو هم به اونا واگذار کردید ! ... قالی باف های کاشانی و کفش دوزهای اصفهانی و یزدی و خیلی های دیگه رو میشناسم که "چین" همه چیزشون رو ازشون گرفته ...براتون آرزوی موفقیت میکنم ...
dancer گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 15:20

اصلا بعید هم نیس
مرتضی خسروی گفت…
یکشنبه 1 اردیبهشت1387 ساعت: 17:6

سلام دوست خوبم من برای نظرت احترام قایلم و تلاشی برای تغییر رای شما ندارم ممنون که لایق نظر دونستید....من هدف بالایی دارم و فقط کار میکنم و کار میکنم....باز هم سربزن...
مرتضی خسروی گفت…
دوشنبه 2 اردیبهشت1387 ساعت: 20:59

سلام دوست من به روزم...
م.الف گفت…
دوشنبه 2 اردیبهشت1387 ساعت: 22:40

من موسیقی بکراند این این وبلاگ رو دوست دارم بیش از اندازه. حتی اگر نخوام مطلبی در این وبلاگ بخونم باید کمی اون رو گوش کنم تا شاید کمی آروم شم... فکر کنم قبلا برای اون چیزی کشیدم... نمی دونم چرا آشناست...؟
ابرکاکیا گفت…
سه شنبه 3 اردیبهشت1387 ساعت: 8:17

سلامحس خوبی داشتم از مرور کردنتان ...
مريم سميعي گفت…
سه شنبه 3 اردیبهشت1387 ساعت: 11:34

موسيقي متن بسيار زيباست و - زيبا - كمرنگ براي توصيف كاريكاتوربا اجازه لينكتون ميكنم .
Jozeph گفت…
سه شنبه 3 اردیبهشت1387 ساعت: 20:22

کاملا جون دار مثل همیشهکلی خیلی زیاد رفتیم فضاپسره یا دختر؟
سعید گفت…
یکشنبه 8 اردیبهشت1387 ساعت: 13:13

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای علی !باور کن من این دکتر رو میشناسم!حاضرم شرط ببندم که خود پست فطرتشه..........
یاغی گفت…
جمعه 16 مرداد1388 ساعت: 16:31

با این روند، هیچ بعید نیست!

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشتهای پراکنده

  روزهای زیادی از کودکی تا همین امروز که نرم نرم دارد ۴۳ سالم میشود تنها، اندوهگین و در انزوا بودم. هربار به گذشته برمیگردم یادم می‌آید یک گوشه ساکت‌تری نشسته بودم. توی حیاط خلوت پشت خانه، توی اتاق، توی آن اتاق مملو از لباس مهمانی‌ها، توی آیینه خیره به چشمهام، توی کارگاهم، گوشه‌ی یک روستا، پشت مبل بزرگ خانه وقتی همه خواب بودند و مادر نبود و من همیشه بی‌دلیل گریه میکردم! گریه کردن به مثابه خود ارضایی و به مثابه مناجاتی چیزی بود. حالا نمیدانم دیر شده یا نشده. اما نه تنها نمیخواهم گریه کنم بلکه میخواهم خیلی آگاهانه برگردم پشت مبل سیاه، توی حیاط خلوت و سایر جاها، موسیوی کوچک گریان را در آغوش بگیرم و بگویم ببین نمیخوام بهت بگم قرار است این‌گوهی که توشیم جای بهتری بشه اما باور کن اصلا ارزشش را نداره. میدونم قراره چی بشه، من از همونجا اومدم پیشت، اما ببین من من من من همیشه خدا کنارت هستم.. ما باهم این رو هم رد میکنیم .. موسیو تاجینو روز رحلت  #یادداشت_های_پراکنده
• -با تندی مشکلی نداری؟ -نه من واقعا غذای تند دوست دارم.  این سوال و جواب رایج بین من و آنهایی است فهمیده‌اند به بمبئی قرار است بروم.  برخلاف چیزهایی که شنیدم و خواندم بمبئ خوشبو و مهربان است. از هر دکان و دکه و دستفروشی بوی خوب عود می‌آید. حیوانات کنار آدمیزاد زندگی میکنند و هرکسی سرش به کار خودش و آتیش به انبار خودش است.  از روز اول دوست مهربانم فهد و گلناز همسر ایرانیش سخاوتمندانه پذیرایی‌ام کردند. اگر نبودند قطعا کلی تجربه‌ی هیجان انگیز در غذاهای هندی را از دست میدادم.  هاستلم در بمبئی چند خانه با خانه‌ی صادق هدایت فاصله دارد. خانه‌ای که هدایت شاهکارش بوف کور را در آن نوشت و به دلیل ممنوعیتش در همینجا در تعداد معدودی چاپ کرد. داخل خانه رفتم. درها و آدمها جدید شده بودند. نرده‌ی چوبی اما همان بود. به عادت جدیدم که دست رو اجسام میگذارم و حسشان میکنم، جای دست آن فوق‌العده‌ی نا امید را حس کردم که سیگار به لب میرود تا کنار اقیانوس هند به زن اثیری، لکاته، مرد خنزرپنزری و سایه‌اش فکر کند.. راستی در همسایگی من و هدایت اقیانوس هند است.  آدرس من در بمبئی: هاستل پانادا بکپک

یادداشت‌های پراکنده

  از نظر من تنها دو فصل وجود دارد. فصل سرد و فصل گرم.   اما چند روز کوتاهی بین این دو فصل است. نه گرم و نه سرد. سبز و تنها. روزهایی برای سفر به خاطرات. گویی طبیعت میخواد تورا یاد کودکیت بیاندازد و ملقمه‌ی عطرها تورا هر روز که نه، هر دقیقه به خاطره‌ای میکشاند.  از نظر من بهشت جاییست که تو با هر عطر یاد خاطره که نه، به همان خاطره خواهی رفت #یادداشت_های_پراکنده  موسیو